مراقبه های روزانه - یازدهم شهریور
مراقبه 11/6/:
روز :
از نگاه من انسان نوين بايد قادر عشق ورزيدن باشد. او نبايد در ديري اقامت گزيند. بايد در مكانهاي عمومي و تجاري حضور داشته باشد و در عين حال بتواند از تمام مال پرستيها، دل بستگيها، وابستگيها و حسادت ورزيها دوري گزيند. اين كار شدني است، زيرا من موفق به انجام آن شده ام. پس تو هم مي تواني. من هرگز چيزي را كه خودم تجربه نكرده ام بيان نمي كنم. هميشه از روي تجربه سخن مي گويم .
داستاني آموزنده درباره مرشدي صوفي منش وجود دارد كه مي خواهم با تو در ميان بگذارم. روزي زني در حاليكه فرزند خردسالش را به دنبال مي كشيد نزد آن مرشد رفت و گفت: از دست اين بچه جانم به لب رسيده، زيرا شيريني زياد مي خورد. هميشه نگران آن هستم كه مبادا بيمار شود يا دندانهايش بپوسد. خواهش مي كنم شما براي او كاري بكنيد. اگر شما او را نصيحت كنيد به حرفهايتان گوش خواهد كرد.
مرشد نگاهي به پسر بچه انداخت و سپس به آن زن گفت: برو هفته اي ديگر بيا. آن زن بسيار متعجب شد، زيرا او بارها به ديدار مرشد رفته بود و پرسشهاي بسيار دشوار در مورد زندگي، مرگ، تناسخ، بهشت و جهنم داشت و مرشد بي درنگ به آنها پاسخ داده بود. اما اكنون بابت انجام كاري كوچك و گفتن چند كلمه ساده يك هفته وقت مي خواست! سپس با خود انديشيد اين مرشدهاي صوفي منش كمي خل هستند. ممكن است كاسه اي زير نيم كاسه باشد. چاره اي جز يك هفته صبر كردن ندارم. آنها هفته ديگر سراغ مرشد آمدند اما مرشد گفت: خيلي متاسفم. برويد و دو هفته ديگر باز گرديد. من هنوز آماده نيستم. حتي آن كودك خردسال نيز از گفته مرشد متاسف شد.
دو هفته بعد آنها دوباره بازگشتند اينبار مرشد رو به آن كودك كرد و گفت: " تو مي تواني از عهده اش برآيي " پسر بچه پرسيد : ولي تو چرا براي گفتن اين، سه هفته وقت صرف كردي؟ مرشد پاسخ داد: من خودم هم شيريني زياد دوست دارم. بنابراين نخست بايد در مورد خودم آزمايش مي كردم كه آيا مي توانم از اين عادت دست بكشم يا نه. و گرنه چطور مي توانستم آنرا به تو توصيه كنم؟ چنين كاري درست نبود. اما اكنون مي دانم كه ترك اين عادت كاري سخت ولي شدني است.
پسر بچه از اين كار مرشد خيلي خوشش آمد ... اما مادرش گفت: تو مي توانستي اين را از اول بگويي، لازم نبود آنرا ثابت كني. مرشد در جواب گفت: من نمي توانم چيزي را كه خودم تجربه نكرده ام به ديگران توصيه كنم. وقتي تو چيزي را بگويي كه خود تجربه نكرده اي، حقيقتي در آن نهان نيست. سپس رو به پسر بچه كرد و گفت: وقتي مطلبي را از روي تجربه بيان مي كني به دل مي نشيند. من اين را فهميدم به عمق چشمان تو نگريستم و احساس كردم كه مي تواني از عهده آن بر آيي. من پير مردي نحيف هستم و انجام اين كار سه هفته برايم زمان برد. اما تو جوان هستي و مي تواني يك روزه موفق شوي.
شب:
در زندگي بايد خوش بود. بايد لحظه لحظه هاي زندگي را بايد با شادي سپري كرد. خداوند اين زندگي را آفريده است و بنظر نمي رسد كه خدا يك مرتاض باشد و گرنه اين گلها و رنگين كمان و پروانه ها براي چه وجود دارند ؟
خدا عشق است. يك آفرينش گر. او عاشق رشد و جستجو گري است. به كسانيكه با اتكا به خود رشد مي يابند، بسيار علاقمند است. مي پذيرد كه آنان ممكن است گاهي به بيراهه روند و گرنه نمي توانند رشد يابند. مي پذيرد كه آنان ممكن است اشتباه كنند، زيرا هيچكس بدون اشتباه كرن قادر به آموختن نيست. خدا، كسي است كه دوستدار هستي و زندگي است و گرنه او جهان را نمي آفريد.
تو بايد نوع تازه اي از دينداري را بياموزي. آن دينداري كه مي تواند تو را به رقص و آواز در آورد و جشني بر پا كند.
وحشي
عشق وحشي است. لحظه اي كه بخواهيد آنرا اهلي كنيد، نابودش مي كنيد. عشق گردباد آزادي، خودانگيختگي و خودسري است.
نمي توان عشق را اداره و كنترل كرد. وقتي عشق كنترل شود، مي ميرد. عشق را وقتي مي توان كنترل كرد كه قبلا آنرا كشته باشيد. اگر عشق زنده باشد، شما را كنترل مي كند و به تسخير در مي آورد. شما در آن غرق مي شويد؛ زيرا بزرگتر از شماست؛ پهناورتر، مقدس تر و اساسي تر.
خدا هم همين گونه است. همانطور كه عشق به سراغتان مي آيد، خدا هم همانگونه به سراغتان مي آيد. خدا خودسرتر از عشق است. خدا را نمي توان به جايي خاص محدود و محصور كرد.
اگر مي خواهيد خدا پيدا كنيد، بايد در معرض انرژي وحشي زندگي باشيد. عشق فقط يك چشم انداز است؛ آغاز سفر است. خدا اوج اين سفر است. خدا چون گردباد مي آيد و شما را ريشه كن مي كند. شما را تسخير مي كند. شما را قطعه قطعه مي كند، مي كشد و از نو حيات مي بخشد. خدا صليب و در عين حال رستاخيز است.
دعـــــای آرامـــــش