مراقبه های روزانه - سیم مرداد
مراقبه 30/5/:
روز :
اگر گل را در اتاقي پنهان كني كه نه دست خورشيد به آن برسد و نه دست باد، شايد خيال كني كه با اين كار از گل محافظت مي كني، اما تو آنرا نابود مي كني. مرتكب قتل او مي شوي. البته نيت تو خير است. تو اين كار را بخاطرآن گل انجام مي دهي، زيرا در بيرون خورشيد مي درخشد و باد وباران فراواني هم وجود دارد و تو قصد داري از آن غنچه گل كوچك محافظت كني. تو براي اينكه آن غنچه تبديل به گل شود در اتاقت پنهانش مي كني و تمام درها و پنجره هارا مي بندي .
اما آن گل پژمرده خواهد شد. گل زماني شكوفا مي شود كه با خورشيد در تماس باشد . در باد به رقص درآيد. از ريزش باران لذت ببرد و با ستارگان به گفتگو بنشيند. گل متعلق به هستي است و فقط زماني مي تواند شكوفا شود كه عميقا در هستي ريشه دوانده باشد .
انسان يك غنچه نا شكفته است؛ شادماني اش هنوز شكوفا نشده ؛ زيرا بيش از حد نگران امنيت است و از خطر و نا امني مي هراسد. پس خودش را به زنجير كرده، براي محافظت از خويش ديواري دور خود كشيده و يك زنداني در بند شده است.
ما به بهانه امنيت، فرصت شكوفا شدن را از دست مي دهيم. به دليل ترس از مرگ، جاودانگي را از دست مي دهيم .اگر خطر را به جان بخريم و دل به دريا بزنيم، اگر با خطر خوش باشيم و آنرا به ماجراجويي تبديل كنيم، زندگي همه شادماني مي شود و تنها ماجراجويان به شناخت خدا رسيده اند.
شب:
دين و ايمان تو بايد نه از روي ترس، بلكه از روي عشق باشد. ازجهنم نهراس.
آري نوعي جهنم و بهشت وجود دارد كه حالتي رواني در وجود توست ولي هيچ ربطي به جا و مكان ويژه در زير زمين يا در بالاي آسمان ندارد . اين پندار را دور بينداز. دين ربطي به اين مهملات ندارد. خدا را يك انسان مپندار. پدر خواندن خدا به ترس تو دامن مي زند، زيرا هر كودكي از همان آغاز ازپدر ترسانده شده است. هيچ خدايي در هيات انسان و هيچ پدري در بهشت وجود ندارد.
خدا همان همه جهان هستي است. نام ديگر زندگي است. زندگي رادوست داشته باش! خودت را وقف زندگي كن! با تمام وجود زندگي كن! خودت را تمام و كمال در اختيار زندگي قرار بده تا شادماني بپاخيزد. شادماني كه داراي آغاز ولي بي پايان است.
كابوس
هرگاه ذهنتان كاري انجام مي دهد كه بر خلاف طبيعتتان است،ضمير ناخودآگاه پيام مي دهد؛ ابتدا مودبانه، اما اگر گوش ندهيد، پيام خود را به شكل كابوس تكرار مي كند.
كابوس در واقع، فرياد ذهن ناخودآگاه است؛ فرياد نوميدي كه مي گويد، شما از خودتان بسيار دور شده ايد و مي رويد كه كل وجودتان را ناديده بگيريد. پس به خانه برگرديد؛ مثل آن كودكي كه در جنگل گم شده است و مادرش نام او را فرياد مي زند. اين فرياد دقيقا ماهيت كابوس است. پس با روياهايتان دوست باشيد.
به تدريج خواهيد ديد كه شما و ناخودآگاهتان به هم نزديك و نزديكتر مي شويد. هرچه نزديكتر مي شويد، روياهاي كمتري خواهيد داشت؛ زيرا ديگر نيازي به رويا نيست. ناخودآگاه مي تواند حتي زماني كه شما بيداريد، پيام خود را ارايه دهد و نيازي ندارد منتظر شود تا شما به خواب رويد.
هرچه بيشتر به خودتان نزديك شويد ضمير ناخودآگاه و خودآگاه، بيشتر تداخل مي يابند و يكي مي شوند. اين تجربه بسيا رمهمي است؛ زيرا براي نخستين بار احساس يگانگي مي كنيد. هيچ قسمت از وجودتان را ناديده نمي گيريد. كل وجود خود را پذيرفته ايد وكامل و يكپارچه مي شويد.
دعـــــای آرامـــــش